غير از تو اي خدا به کسي رو نمي زنم
جز در مقام قرب تو زانو نمي زنم
با کشتي شکسته ز امواج معصيت
جز در کرانه هاي تو پهلو نمي زنم
بعضي مواقع از سر تکرار معصيت
با غافلين درگه تو مو نمي زنم
با اين که روسياه ترين خلق عالمم
چنگي به غير نغمه ي «ارجو» نمي زنم
خواهي مرا بري به جهنّم ببر ولي ...
... اين را بدان که بانگ هياهو نمي زنم
اين بار اگر ردم نکني قول مي دهم
سنگي دگر به روي ترازو نمي زنم
تنها اميد من پسر فاطمه بُوَد
بيهوده دل به اين سو و آن سو نمي زنم
امشب دلم کبوتر بام رضا شده
پَر جز هواي ضامن آهو نمي زنم
زهر جفا توان پرش را گرفته بود
مانند مادرش کمرش را گرفته بود
محمدفردوسي
*************************
رويم نميشود که بگويم مرا ببخش
با اين همه گناه وليکن خدا ببخش
شايد دلت گرفته ازاين توبه هاي سست
اينبار چندمين ولي آخر بيا ببخش
اي مهربان عرش نشين اي هميشه خوب
اين بنده ي به خاکِ غم افتاده را ببخش
شايد چنان بدم که نميخواهي اي عزيز!
از جرمهام بگذري ، اما چرا؟ببخش
حالا تو هستي و من و تصميم آخرت
يا غرق کن درون عذابم...ويا ببخش
کوه گناه خالص و خوبي همه ريا
رويم نميشود که بگويم مرا ببخش
علي اکبر ذاکري
*************************
پيش تو از هرحرکتم شرمنده ام
از خُلق و خوي و خصلتم شرمنده ام
تو باز راهم دادي و بدتر شدم
از اينکه دادي فرصتم شرمنده ام
هرچه دلم مي خواهد اجرا مي کنم
اما قسم،از عادتم شرمنده ام
من را غلام هيئت تو خوانده اند
با اينکه هر شب هيئتم ، شرمنده ام
تنبيه تو تاثير در کارم نداشت
من بنده اي بي غيرتم، شرمنده ام
گوشم بدهکارت نشد بهتر شوم
حرفت نرفته در کتم ،شرمنده ام
حس مي کنم هستي ،ولي رد مي شوم ...
انجا که در معصيتم،شرمنده ام
روحم ،دلم ،جسمم،همه با هم شدند
آخر کلام صحبتم ، شرمنده ام
جواد ديندار
*************************
بدم، مرا بـه پيمبـر ببخش يـا الله
به اشک ديـده حيدر ببخش يا الله
تمام دار و نـدارم محبت زهراست
مرا بـه سـوره کوثـر ببخش يا الله
به اشک چشم حسين و حسن قبولم کن
مرا بـه اين دو بـرادر ببخش يا الله
بـه درگـه تــو گنـاه مکـرر آوردم
مرا به عفـو مکـرر ببخش يــا الله
ببر به کربوبـلا زائر حسينـم کن
به آن ضريح مطهر ببخش يـا الله
به دستهاي علمدار کربلا سوگند
به حرمت علـياکبر ببخش يـا الله
به بانگ العطش نازدانههاي حسين
به خون حنجر اصغر ببخش يا الله
به سيدالشهـدا و به خـون حنجر او
که شد بريده ز خنجر ببخش يا الله
به لحظهاي که سر نيزه گشت با زينب
سـر حسين، بـرابـر، ببـخش يا الله
به خون ميثم تمّار، جرم «ميثم» را
به روي او تـو نياور؛ ببـخش يا الله
غلامرضاسازگار
*************************
جاريست چو باران عرق شرم به رويم
از عفـو تو يـا از گنـه خويش بگويم؟
تـرسم نگذارنـد بـه فــرداي قيـامت
يک برگ گل از باغ وصال تو ببـويم
کوري به از آن کز کرمت چشم بپوشم
لالي بـه از آنـم کـه ثنـاي تو نگويم
تو زود رضا ميشوي از بنده ولي من
ديرآمدهام تـا که رضاي تـو بجـويم
من رو به در غيـر تو بردم، تو ز رحمت
آغوش گشودي کـه بيـا باز به سويم
خواهم که حضور تو کنم سفره دل، باز
ترسـم کـه گناهـان بفشارنـد گلويم
صد سالـم اگـر در شـرر نـار بسوزي
از دوستيات کم نشود يک سرِ مويم
بر خاک درت ريختهام اشک خجالت
اين اشک نکوتـر بود از آب وضـويم
پرونـده تـاريک مــرا اشک نشويـد
بگذار که در چشمه عفو تـو بشويـم
صد بار خطا ديدهاي از «ميثم» و يک بار
نگذاشتـي از لطـف بيـارند بـه رويم
غلامرضاسازگار
*************************
يا رب از فرط گنه نامه سياهم چه كنم
گر نبخشى ز ره لطف گناهم چه كنم
بسته گرديده زهر سو به رُخم راه نجات
ندهى گر تو در اين معركه راهم چه كنم
جز تو ما را نبود پشت و پناهى به جهان
بى پناهم ندهى گر تو پناهم چه كنم
يوسف افتاد بچاه از اثر بى گنهى
من ز فرط گنه افتاده به چاهم چه كنم
بخشش و لطف تو پاينده تر از كوه بود
من كه ناچيزتر از يك پَرِ كاهم چه كنم
به هدف گر نخورد تير دعايم هيهات
به اثر گر نرسد شعله آهم چه كنم
سايه لطف تو از لطف اگر روز معاد
نشود شامل احوال تباهم چه كنم
كس به روى من «ژوليده» نگاهى نكند
نكنى گر تو هم از مهر نگاهم چه كنم
ژوليده نيشابوري
*************************
من از خجالت گرم گناه لبريزم
من از تغافلِ عفو اله لبريزم
بجز شکست ندارد نتيجه کردارم
تلاشِ جاهلم از اشتباه لبريزم
بجز ندامت از اين سينه برنمي خيزد
غبار آينه هستم از آه لبريزم
کسي که همسفرم شد به دردِسر افتاد
مسير غفلتم از کوره راه لبريزم
نگاهِ منتظرم از اميد سرشارم
اميدِسرشارم از نگاه لبريزم
نوشته اند مرا سرنوشتِ يوسف شهر
زِ نابرادري و گرگ و چاه لبريزم
رضا جعفري
*************************
هزار مرتبه کردم فرار و ديدم باز
تو از کرم به من آغوش خويش کردي باز
به لطف و رحمت و عفو و کرامتت نازم
که ميکشي تو ز عبد فراري خود ناز
جسور کس چو من و مهربان کسي چو تو نيست
که با همه بديام باز با تو گفتم راز
چه حکمتي است که در لحظه شروع گناه
تو ميکني کرم و عفو خويش را آغاز
هنوز باز نگشته، تو ميگشايي در
هنوز توبه نکرده، مرا دهي آواز
اگر سؤال کني من کيام، تو کي؟ گويم
منم ذليل گنه، تو عزيز بنده نواز
تو دست لطف گشودي و آشتي کردي
من از چه دست نکردم به جانب تو دراز
نخواندهام به همه عمر، يک نماز درست
هم از خدا خجلم، هم ز خويش، هم ز نماز
به جاي آنکه بسوزانيام به نار جحيم
مرا به آتش مهر و محبتت بگداز
به طاير دل «ميثم» پري عنايت کن
که بـا کبوتر صحن علي کند پرواز
غلامرضا سازگار
*************************
درى بگشا زرحمت يا الهى
به روى بى پناه عذرخواهى
نوازش كن تو بارى خسته اى را
عنايت كن تو دل بشكسته اى را
خداوندا زدوشم بار بردار
به روز حشرم از ذلت نگه دار
در اين ملك فنا من بى نوايم
اسير نفس و دربند هوايم
دريغ از من مكن يا رب عطا را
بشوى از دفترم جرم و خطا را
طبيبا اى شفاى دردمندان
كريما اى اميد مستمندان
ببخشا از گنهكاران گناهان
بگير از لطف، دست بى پناهان
پريشان خاطران را شاد گردان
گرفتاران زبند آزاد گردان
انصاريان
*************************
غرق گنه نااميد مشو زدرگاه ما
كه عفو كردن بود در همه دم كار ما
توبه شكستى بيا هرآنچه هستى بيا
اميدوارى بجوى زنام غفّار ما
بنده شرمنده تو، خالق بخشنده من
بيا بهشتت دهم مرو تو در نار ما
در دل شب خيز و ريز قطره اشكى ز چشم
كه دوست دارم كند گريه گنهكار ما
خواهم اگر بگذرم ز جمله عاصيان
كيست كه چون و چرا، كند زكردار ما
خانم سادات
موضوعات مرتبط: مناجات با خدا